طوطی گری و مخالف خوانی
روزنامه کیهان روز دوشنبه 10 دی ماه
یادداشت روز
طوطی گری و مخالف خوانی
حوزه مجاز و معقول سیاست ورزی کجاست؟ این پرسش در ذات خود دو نکته را نهفته دارد. نخست اینکه تنوع و تفاوت سلیقه امری طبیعی است و افراد و احزاب طبق قانون حق دارند از آزادی فعالیت برخوردار باشند و دوم اینکه حق مذکور حد دارد و نامحدود نیست. حال باید پرسید تنوع و اختلاف تا کجا مجاز است و بر اساس عقل از کدام مرزها نباید بگذرد؟ به بیانی دیگر با وجود همه تفاوتها و اختلافها آیا در جاهایی باید به اجماع و اتحاد رسید یا نه؟ اختلاف چاه ویلی است که نه سر دارد نه ته. اباحی گری و آزادی مطلق تا مرز آنارشیسم را هیچ عقل متعادلی که قائل به تاسیس جامعه، ملت و حاکمیت ملی باشد نمی پذیرد. همچنانکه نمی پذیرد هر عضو جامعه برای خود ساز مخالف بزند و بگوید من هم سوار کشتی جامعه هستم و هم آزاد و مجازم همانجایی را که نشسته ام سوراخ کنم.
اکنون باید پرسید نقطه اعتدال آزادی و تنوع و اتحاد و اجماع کجاست؟ این پرسش برای ملت ما از آن رو اهمیت دارد که سده های طولانی را تحت سیطره مطلق استبداد داخلی و استعمار خارجی سپری کرد و با انقلاب اسلامی 57 زنجیره این اختناق را گسست و حالا باید طرحی نو و ملی در سیاست درمی انداخت و چشم اندازی تازه را تعریف می کرد. اما متاسفانه برخی غفلتها و فرصت طلبی ها طی سه دهه گذشته باعث افراط و تفریط هایی شده و میان سیاست ورزی و آن نقطه طلایی اعتدال فاصله انداخت. در این میان می شود نقطه اعتدال را تعریف کرد و قلمروها را روشن ساخت تا از هزینه های گزاف عدم تعادل و افراط و تفریط به کشور و ملت کاست. البته طبیعی است این تعریف و تبیین صرفاً به کار ذهنهای منصف وجدانهای بیدار و عقول مستقل می آید و حلقه هایی که دانسته نقض منافع ملی می کنند و عامدانه آسیب می زنند از اساس در انگیزه ها با ملت و جامعه در تعارضند. اگر پذیرفتیم ایران از دیرباز دشمنانی دارد که کینه آن دشمنان به اعتبار انقلاب اسلامی ملت امروز مضاعف شده است بنابراین حتی اگر سند و مدرکی هم وجود نداشت که به وفور موجود است باید درمی یافتیم که به رسمیت شناختن اختلاف و تنوع سلیقه و آزادی در جمهوری اسلامی محل سوء استفاده هم می تواند واقع شود. پس طبیعی ترین توقع از فعالان سیاسی روشن و پررنگ نگاه داشتن مرزبندی ها با دشمنان بیگانه و عوامل میدانی آنها بود. که اگر چنین نشد فضای سیاسی به جای شفافیت دچار غبارگرفتگی مفرط و دشواری تشخیص دوست و دشمن می شود.
انقلاب اسلامی در ایران سرآغاز مردم سالاری و تاسیس دولت ملی بود. از این جهت طبیعی بود که در تمرین این مردم سالاری نوپا خطاهایی هم بروز کند اما آنچه طبیعی نبود و به کشور و ملت تحمیل شد رویکرد غریب برخی جریانهای سیاسی به گفتمانهای عاریه ای استعماری بود. دشمن واقعیت داشت اما به تدریج محافلی «مدل سیاسی» خود را از همان دشمن اخذ کردند با این توجیه بعدی که توطئه توهم است یا آنچه در جریان است تبادل فرهنگی است نه شبیخون و تهاجم فرهنگی. دشمن بی تردید برای بازگشت پروژه تعریف کرده بود. برای او محرومیت از منابع غنی موجود در ایران فاجعه بود اما فاجعه بارتر این بود که ملت ایران ادعای احیای تمدن بزرگ اسلامی را عملیاتی کرده و به موفقیتهای بزرگ یکی پس از دیگری دست می یافت و در عمل گفتمان مسلط و ناعادلانه جهانی را به چالش کشیده و خود سنگ محکی برای عیار سنجی گفتمانهای غیر انسانی موجود شده بود.
پروژه دشمن پس از یک دهه آزمون و خطا در حوزه نفوذ نرم و ضربه از درون –بسیج امکانات کشور علیه کشور- متمرکز شد. طراحی از ان سو و غفلت از این طرف به هم آمیخت تا جرعه ای تلخ در کام ملت فروبنشاند. ساماندهی اقتصاد ضرورت داشت اما از درون این نیاز مدل «توسعه اقتصادی منهای عدالت» بر اساس مدلهای بیگانه در دستور کار قرار گرفت و لطمات فراوانی را به بار آورد. پس از ان حلقه ای دیگر مدل «توسعه سیاسی منهای اقتصاد و عدالت» را کلید زدند و صراحتاً گفتند توسعه اقتصادی و رفاه در دستور کار مجلس و دولت اصلاحات نیست. یا طبق نظر سنجی ها مسئله اول مردم رابطه با آمریکاست و مسایل معیشتی اولویت هشتم آنهاست. یک روز سرمایه سالاری افسار گسیخته فربه شد تا عدالت را زیر پا بگذارد و روزگار دیگری که تداوم روزگار قبلی بود سیاست و آزادی چنان متورم شد که تمامیت عمل اجرایی و تفنینی را در تیول خود گرفت و ... شد آنچه از افراط و تفریط شد. کاهش مفرط کارآمدی افزایش رنجهای مردم، طمع بیگانه و جولان عوامل آن در عرصه سیاست کشور. دشمن خیال می کرد پروژه فروپاشی رقیب قدرتمندی به نام ایران در مراحل نهایی موفقیت است. اما ملت راه دشمن را سد کرد تا شعارهای اصیل انقلاب اسلامی همچون استقلال و آزادی و عدالت خواهی دوباره کرامت یابد.
از اینجا به بعد افراط گرایان و تفریط کاران دیروز گارد خود را عوض کردند. انهم لیطلبون حقاً هم ترکوه. به تعبیر امیر مومنان (ع) آنها حقی را مطالبه می کنند که خود آن را ترک کردند و فروگذاشتند. آری رنجهای اقتصادی مردم را آزار می دهد اما موج سواری و مانور برخی مقصران و بانیان وضع موجود روی این رنجها حتماً آزاردهنده تر است. با رنج دو گونه می شود مواجه شد؛ دلسوزانه و طبیبانه یا فرصت طلبانه و رندانه. و مع الاسف برخی جریانهای داخلی برخورد دوم را ترجیح داده اند همچنانکه دست بر قضا دشمن خارجی با ناامیدی از چالشهای سیاست خارجی و احساس شکست در این حوزه روی مسایل داخلی متمرکز شده است.
تاکید بر ایجاد یا تعمیق شکافهای قومیتی، نژادی، فرهنگی، جنسیتی، اقتصادی و ... دقیقاً کاری است که دشمن برای برهم زدن وحدت ملی دنبال می کند و متاسفانه برخی جریانهای داخلی هم تابع النعل بالنعل همان شیوه را پی می گیرند. چرا؟ به راستی آیا میان این دو هیچ مرزی نیست؟ و این همانی پیش آمده خبر از یک فاجعه و خیانت نمی دهد؟ بگذارید چند جمله ای را به نقل از سخنرانی آقای «ه-ص» سردبیر سابق نشریه گروهکی ایران فردا در منزل حبیب الله پیمان مرور کنیم. او می گوید جریانهای سیاسی اصلاح طلب در وانفساترین دوران خود به سر می برند به گونه ای که جریانی که به اپوزیسیون موسوم است –گفتم موسوم است زیرا الان خود اپوزیسیون وجود ندارد- هیچ گاه به مانند اکنون نبوده است. فاقد ایده ای نو سازمانی نو فکری نو... باید بپرسیم چرا ما در این شرایط گرفتار آمده ایم؟... جریان روشنفکری در حال حاضر محلی از اعراب ندارد و نمی تواند موفق شود و قادر نیست دوران بسازد باید بپرسیم ما چه چیزی را برای عرضه داریم تا چشمی را خیره و ذهنی را متوجه خودمان کنیم. هنگامی که می گویند اپوزیسیون اصلاً قابل اعتنا نیستند بخشی از واقعیت است چون حرف جدیدی برای گفتن ندارند... هر جا نگاه می کنیم آدمهای تکراری می بینیم یعنی در خودمان هستیم... اکنون روشنفکر ملی-مذهبی در ربع اخیر موزع شده اند. شما رابطه ان را با نهضت ترجمه و اینترنت قطع کنید و سپس ببینید چه اثر ویژه ای برای عرضه دارد؟
چرا از نعمت ازادی، فلاکت ولنگاری و هرج و مرج ساختند؟ و به بهانه تکریم آزادی و سیاست ورزی عدالت را سر بریدند؟ چرا به نام روشنفکری حلقه خشوع در برابر بیگانه را به گردن آویختند و طوطی سخنگوی او شدند؟ چرا حیثیت آزادی را ملکوک ساختند و در لفافه نوخواهی و تحول به ارتجاع و انحطاط و عقبگرد رسیدند؟ چرا از دل سیاست ورزی آنها هرگز عزم و اتحاد و اراده مستقل ملی نجوشید؟ چرا حاکمیت ملی را دوگانه و چندپاره می خواستند؟ از این آنارشیسم معرفتی- سیاسی چه سودی می بردند و چه سودی به دولت یا دشمن رساندند؟ چرا هر جا پای فشار دشمن بر ملت و کشور و نظام در میان بود دست بر قضا جانب بیگانه را گرفتند؟ از سر لجبازی؛ سوفسطایی گری یا بازی در زمین دشمن؟ آیا نمی توان ناف افراطی گری، مصلحت ستیزی و نقد سوزی را یکباره برای همیشه برید؟ اینها زیبنده سیاست ایرانی نیست.
محمد ایمانی