سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فرهنگ سیاسی ما تک پهلوان است

روانشناسی رفتار سیاسی ایرانیان در گفت وگو با حسن عشایری؛
فرهنگ سیاسی ما تک پهلوان است

کیوان مهرگان

رفتار سیاسی شهروندان در هر جامعه یی بازتاب آموزه هایی است که افراد در مقاطع مختلف زندگی فرا می گیرند.اگر جامعه یی رفتار سیاسی سیستماتیک یا حزبی را به عنوان یک مکانیسمی برای جا به جایی دولتمردان پذیرفته و علیه آن تبلیع نمی کند برآمده از یک آموزش همگانی از مهد کودک تا دانشگاه و پس از فارغ التحصیلی است، اما جامعه ما اغلب به رفتارهای محفلی و توده یی بها داده است. پروفسور حسن عشایری روانشناس اجتماعی در گفت وگو با اعتماد به سوالات سیاسی خبرنگار ما پاسخ های روانشناسانه یی داد که می توان این پرسش و پاسخ را به عنوان یک طرح مساله و نه کوششی برای حل مساله در نظر گرفت.

---

- یکی از مهمترین الزامات ایجاد یک جامعه دموکراتیک، وجود شهروندان دموکراتیک یا به تعبیر دیگری شهروندان ماهر است. از یکصدسال پیش که انقلاب مشروطیت در ایران به وقوع پیوسته تاکنون این مساله به عنوان یک خلأ در جامعه ما مطرح بوده است و برخی صاحب نظران در میان علل مختلفی که برای به تاخیر افتادن دموکراسی در ایران برمی شمارند به فقدان شهروندان دموکراتیک هم اشاره می کنند. بنابراین پرسشی بزرگ در برابر نظام آموزشی ایران قرار دارد و آن اینکه آیا شهروندان ایرانی از هوش لازم برای فراگیری اصول یک زندگی دموکراتیک رنج می برند یا اینکه نظام آموزشی ما دچار چنان نقصی است که روحیه استبدادی با وجود نیاز به آموزه های دموکراتیک را در وجود شهروندان از خردسالی تا دانشگاه نهادینه می کند؟

پیش از هر چیز باید بگویم که من به عنوان یک معلم دانشگاه، نتایج و تولیدات آموزش و پرورش را سر کلاس می بینم. روحیات و خلقیات آنها را بررسی می کنم. فرزانه یی می گوید؛ «اگر دانشجویی در زمان دانشجویی مشکل دارد، برگردید عقب، ببینید در مهدکودک چه اتفاقی برای او افتاده.» معنای این جمله این است که ما در مواجهه با مشکلات نباید به همان مقطع بروز مشکل بسنده کنیم. باید برگردیم عقب، تاریخچه و تکاملش را مورد بررسی قرار بدهیم. بنابراین تصور من این است که باید مساله را این گونه طرح کنیم که در جامعه ما فرهنگ حاکم بر خانواده ایرانی با فرهنگ حاکم بر مدرسه و جامعه یی که رسانه ها هم بخشی از آن هستند در تعارض است. البته این تعارضات در همه جای جهان کم و بیش وجود دارد اما مدرسه نوعی جبران کننده است و می تواند انعطاف پذیری ایجاد کند. به عنوان مثال آن فرهنگی که از خانواده برخی کشورهای آسیای شرقی خیلی سنتی است در مدرسه با روش جبران تنظیم می شود. وقتی می گوییم در ژاپن پیشرفت ایجاد شده در پشت آن مسائل فراوانی اتفاق افتاده است یا در زمان کندی رئیس جمهور امریکا جاسوس ها بررسی کردند، متوجه شدند در بحث های علوم فضایی شوروی از آنها جلو افتاده است. رفتند به طور مخفیانه بررسی کردند، بعد از دو سال استادان بنامی که تحقیق کرده بودند اعلام کردند باید کتاب های اول دبستان را عوض کنیم. دقت کنید، نگفتند که باید به پنتاگون پول بیشتری داد، نگفتند که در آریزونا روی انرژی هسته یی کار کنیم. گفتند کتاب های درسی مدارس باید عوض شود. اینها شواهدی است که همه آنها مستند است. یعنی خردورزان و اندیشمندان شان به آنجا رسیدند که «ذهن» باید عوض شود چون ذهن هایی که از مدرسه بیرون می آیند، میوه اش را بعدها خواهند دید. این نکته خیلی مهمی است و من متاسفانه باید بگویم که ما از تاریخ یاد می گیریم که از تاریخ نمی شود یاد گرفت.

- وقتی درباره تضاد سه نهاد جامعه، خانواده و مدرسه با هم سخن گفتید، یاد جمله یی از سیمین بهبهانی افتادم که زندگی مردم امروز را زندگی چندزیستی یا دست کم دوزیستی توصیف کرد. خانم بهبهانی گفت؛ آنچه در مدرسه به عنوان ارزش آموزش داده می شود در خانواده ضدارزش است یا آنچه در جامعه رفتار می شود خلاف آموزه های مدرسه و خانواده است. بنابراین یک فرد برای آنکه بتواند در این سه جزیره دوام بیاورد باید هر بار به رنگی در بیاید. پیامدهای بدیهی این چندزیستی نخست عدم اعتماد به نفس است، دوم عدم اعتماد به جامعه و سپس عدم اعتماد به دولت است. ارزیابی شما برای درمان زندگی چندگانه چیست؟

در کشورهای دیگر مطالعات و مشاهدات خوبی انجام گرفته است و نیازمند میکروسکوپ هم نیست. قبل از اینکه به این مشاهدات بپردازیم رفتاری که دانش آموز ما انجام می دهد را مرور کنیم، ببینیم چه می شود. بارها دیده اید دانش آموزان وقتی امتحان می دهند، کتاب هایشان را پاره می کنند و در جوی آب می اندازند، حتی عده یی بعد از پایان امتحانات می روند دو ش می گیرند تا مدرسه را از خودشان دور کنند. دنیا چراگاه نیست پس باید با چرا شروع کنیم که چرا اینجوری است. در شمال فرانسه از یک دانش آموز می پرسند درباره معلمت حرف بزن، افقی صحبت می کند، یعنی ارتباط از بالا به پایین نیست، این یعنی پویایی ارتباط. او در زبانش نشان می دهد که ارتباطش با معلم مدرسه چگونه است. همین نشان می دهد که در امر آموزش نوعی مشارکت و هم آموزی در بیان دانش آموز وجود دارد. این را تجربه کرده است که بر زبان می آورد. در جنوب فرانسه که الجزایری ها آنجا هستند، دانش آموز مثل شمال فرانسه درباره معلمش سخن نمی گوید و اگر کمی به او فرصت بدهیم به معلمش ناسزا هم می گوید چون از مدرسه کمی نفرت بر او تحمیل می شود. حالا بیاییم کشور خودمان، آیا بررسی کرده ایم چرا دانش آموزان بعد از امتحان کتاب هایشان را پاره می کنند؟ شما از یک دانش آموز بپرسید که الگوی تو کیست یا نام چندنفر را بگو، ذهن شان خالی است، آیا اینها علائم خاصی از یک نارسایی نیست؟ شما نگاه کنید ارتباط معلم با دانش آموز چطور است. آیا معلم با دانش آموز ما ارتباط دارد یا تماس؟،

- منظورتان از تمایز ارتباط با تماس چیست؟

معلم به وسیله کتاب با دانش آموز تماس دارد. چون فقط کلاس درس نیست. معلم باید با دانش آموز همدلی داشته باشد. چرا؟ برای اینکه آنچه در خانواده اتفاق نیفتاده در مدرسه به شکل منظم رخ بدهد. در حقیقت مدرسه این نکته را یاد می دهد که دنیا دلبخواه نیست و نظم دارد. اساساً معنای یادگیری یعنی نظم. آیا به نظر شما مدارس ما مغز اجتماعی تربیت می کند که شاگردانش را به اول و آخر تقسیم بندی می کند؟ آیا این آموزش نظم است؟ به نظر من خیر، این یک آسیب رسانی شخصیتی است.

- علاوه بر اشکالی که شما وارد کردید برخی صاحب نظران از معماری مدارس تا نحوه ارتباط معلم با دانش آموزان، مواد درسی و تفریحات که همه دست به دست هم می دهند که شخصیت شهروندان پی ریزی شود، از چنان ناموزونی برخوردار است که به رغم تغییر سیستم های گوناگون، امکانات و حتی سطح زندگی مردم و زاویه نگاه آنان به سرنوشت خود از مشروطه تاکنون تغییر چندانی نکند. آیا شما هم این مساله را تایید می کنید؟

بله، فراموش نکنید که ما یک فرهنگ تک پهلوان تختی، تک تولیدی نفت و تکنوازان داریم. این حس همبستگی که در جامعه ما ضروری است در آموزش و پرورش ساخته نمی شود، نیازی که جامعه به شهروند دارد را نمی توان در کتاب درسی دانش آموزان خلاصه کرد چون در ارتباط با شهروند مهم ترین مساله یی که اتفاق می افتد بینش است. اینشتین جمله یی دارد که می گوید؛ «اتم را می شود شکافت اما بینش مردم را به سادگی نمی شود تغییر داد.» ما نباید اصولاً سنت گریز باشیم اما یک جاهایی باید سنت شکن و مرزشکن باشیم. نه اینکه محیط آموزش را مانند کنسرو تبدیل به پکیجی کنیم که دست نخورده داده می شود. در این پکیج تماس با دانشجو هست بدون اینکه دانشجو فعالیت و خلاقیت داشته باشد. پیاژه جمله قشنگی دارد. او می گوید؛ «من موقعی که چیزی به دانش آموز دادم یک چیزی را ازش دریغ کردم که خودش می توانست به آن برسد.» آیا ما این امکان را فراهم می کنیم که دانش آموز خودش با استدلال ورزی، نه اندیشه ها را، که اندیشیدن را تجربه کند. اشتباه کند، به مساله نگاه کند، زیر سوال ببرد و حتی یک موضوع را نفی کند و جای آن چیز بهتری بگذارد؟، هرگز، یعنی حقیقت همین است؛ «زانو بزن.» اقتداری که معلم دارد، کتاب دارد، مدرسه دارد، بدون خدشه باید انتقال پیدا کند. در خانواده که اصولاً مردسالاری است، معمولاً ذهن پیش ساخته است. در مدرسه عوض اینکه اینها را بررسی کنند، چه می کنند؟، ما این گرفتاری های ذهنی را داریم. ذهن است که شخصیت را می سازد.

- این پرسشگری دو ریشه دارد؛ نخست فکر کردن، دوم مسوولیت پذیری.

آنچه برای جامعه ما خیلی مهم است مسوولیت پذیری است. خودکفایی است. برای این هم یک پیش زمینه لازم است؛ پیش زمینه یی که ما در جامعه کم داریم.

- این پیش زمینه چیست؟

جرات ورزی. شما نگاه کنید این جرات ورزی در دانش آموزان امریکایی خیلی قوی است. می دانید چرا؟ به خاطر اینکه این مساله در آموزش و پرورش شان خیلی قوی است.

- یعنی چگونه؟

به طور مرموزی این درس به دانش آموزان داده می شود. در حالی که دانش آموز ما از روز اول باید توسری خور بار بیاید. ساکت باشد، آرام باشد.

- می توان همین را به بزرگسالی و رفتار در برابر حکومت و دولت هم تعمیم داد؟،

ما می گوییم مرجع. مرجع چیست؟ مرجع قدرت است نه منطق؟، هم در خانواده و هم در مدرسه این مساله به بدترین شکل ممکن آموزش داده می شود. مادر بچه را تهدید می کند «به پدرت می گویم» یا معلم هم همین طور. به جای اینکه با دانش آموز وارد بحث شود، با تهدید دعوت به اطاعت می شود. این جزء مسائل تربیتی ماست. یعنی انسان های ما یک بعدی بزرگ می شوند. ریاضیات یاد می گیرند، حتی المپیک هم می روند اما هوش عاطفی شان، سواد اجتماعی شان در حد خیلی پایینی است یعنی اینکه شخصیت یکپارچه یی که مهارت داشته باشد، هیجانات و احساساتش را با خردورزی، عقلانیت و علم پیش ببرد، نیست.

- این نکته ناظر بر همان فرهنگ تک پهلوان و تک تولید و تکنواز است؟،

باید تعریف کرد هدف از آموزش و پرورش چیست؟، هدف این است که زیستن را یاد دهد. گام بعدی همزیستی در خانه، مدرسه و جامعه است. همزیستی معنایش این نیست که همه مثل هم بشوند. در همزیستی تفاوت های فردی خیلی مهم است. خلاقیت آنجاست که بتواند دیگران را با رفتار و عقیده دیگر تحمل کند و در ضمن در آنها چیزهایی را جست وجو کند که در خودش نیست. گام بعدی خودشکوفایی است یعنی فرد با خودباوری بتواند از محدودیت های ذهنی که وجود دارد پرواز کند. آنقدر پرواز کند که اصلاً بیفتد تا پرواز فکر را یاد بگیرد و برای پرواز هم تنها بال های قوی لازم نیست. فضایی نیاز است که بتواند آن فضا را بشکند و اوج بگرید. وقتی معلم این فضا را ایجاد نکرد، این عقاب در سطح مرغ خانگی عمل خواهد کرد، چون جوی نیست که او آن را بشکند.

- یکی از مهم ترین وجوه رقابت سیاسی در میان ما ایرانیان، نپذیرفتن اصل رقابت مسالمت آمیز است. حتی گاهی اوقات کار به حذف رقیب هم می رسد. آیا این را باید در فرهنگ آموزشی جست وجو کرد؟

شاگرد اول وقتی شاگرد اول است که به او بگویند نمره ات 20 است اما نمی دهیم تا زمانی که به دانش آموزی که از نظر اقتصادی وضعش مناسب نیست کمک کنی تا سطح او هم ارتقا یابد. آن وقت نه نمره 20 که نمره بالاتری می گیری. اما در مدرسه تیزهوشان ما اتفاقی که افتاده بود، این بود که یک دختر همکلاسش را هل می دهد جلوی ماشین تا خودش شاگرد اول شود یا بعضی دانش آموزان، کتاب های حل مسائل را از کتابخانه مدرسه جمع می کنند تا دیگران دسترسی نداشته باشند مسائل را حل کنند. این دیگر رقابت نیست. حسادت است. شادی من در ناشادی دیگری است. باید این نکته را به طور مرموز آموزش بدهیم که کار منشاء زیبایی است چون اساساً مغز را کار ساخته است و مدرسه کارگاه زندگی است؛ هم کارگاه ذهنی و هم کارگاه بدنی.

- یکی از آثار بدیهی زندگی چندزیستی، رواج ریاکاری است. در چنین شیوه یی فرد ناگزیر است برای بقا و دوام خودش دروغ بگوید و حتی آن را به عنوان یک ارزش در وجودش نهادینه کند، تعبیری که برای زرنگی برخی ها به کار می برند. همین مساله در حوزه مشارکت سیاسی و مشارکت اجتماعی هم مصداق دارد یعنی یک فرد گاه برای دست یازیدن به یک پست و منصب انتخابی و انتصابی ناگزیر است عقایدش را کتمان کند یا نهایتاً به تزویر روی بیاورد. چگونه می توان با فرهنگ تزویر و ریاکاری مقابله کرد؟

علت این رفتار این است که سازمان بندی رفتارهای اجتماعی تابعی از محرک های خاص است. یکی محرک شخصی است و یکی شرایط محیطی. شما می دانید انسان ها معمولاً رفتارشان را پیش بینی می کنند و تجربه می کنند. اینها مربوط به جاهایی است که فرد جرات ورزی داشته باشد ولی وقتی شرایط به گونه یی است که بازار ترویج داغ است، فرد به بیماری دچار می شود که ما در روانشناسی اسمش را گذاشته ایم «درماندگی آموخته شده.» چرا در زبان فارسی این همه واژه های چاپلوسانه داریم؟ چاکرم، نوکرم، خاک پایم. همه اینها به خاطر این است که فرد بتواند در این فرهنگ نفس بکشد.

یعنی یک الگو وجود دارد. چرا این الگو در جاهای دیگر وجود ندارد؟ چون ژنتیکی نیست، آموزشی است، این الگو فرهنگی است که کمتر از 10 درصد با خودمان به دنیا می آوریم.

- یعنی در فرآیند آموزش، تزویر و ریاکاری در وجود فرد نهادینه می شود؟

بله،

- اما آموزش رسمی که این مسائل را تبلیغ نمی کند؟

درست است. ما اسمش را می گذاریم آموزش پنهان چون فرد فضایی برای ابراز وجود شخصی و فکری و اعتماد داشتن برایش وجود ندارد. بنابراین مجبور است برای حفظ موقعیتش تایید کند. چون کسی به او یاد نداده است یعنی آموزش ندیده است که نقد کند. در عوض سفله پروری کرده ایم و طبیعی است در جامعه استبدادزده زبانش و نوشتارش مملو از ادبیات گذشته است. فرهنگسرا را می توان در دو سال ساخت اما فرهنگ مردم را نمی توان در 20 سال عوض کرد. به نظرم آموزش و پرورش ایران باید بکوشد روی این تعارض که در زندگی ماست کار کند. درمان این مساله به برنامه ریزی نیازمند است. باید از کتاب های درسی شروع شود، از رابطه معلم و دانش آموز، از فضایی که وجود دارد و از رسانه ها که کارکرد کمک آموزشی دارند باید شروع شود. اینها دست به دست هم می دهد تا شخصیتی که می خواهد قامت راست کند، خودباوری داشته باشد، جرات ورزی کند، ابراز وجود و استدلال ورزی کند. این مسائل را ما آموزش نمی دهیم. اما در کشورهای دیگر همه اینها را آموزش می دهند. در مدارس کشورهای دیگر یک بحران فکری که ایجاد می شود آن را تبدیل به فرصت می کنند. برای خلاقیت ذهن کودک آنها بحران را به فرصت تبدیل می کنند و ما فرصت هایمان را به بحران. وقتی تعارضی ایجاد می شود به کودک می گوییم به تو مربوط نیست. در حالی که این بحران فکری یک فرصت است. درد زایمان شخصیت است که ما سرکوبش می کنیم. وقتی شهروندی اضطرابی دارد، نگران است. نادان و کم دان است. این فوق العاده مهم است که ما این را با دارو و نه با سرکوب و اصطلاحاتی همچون به تو مربوط نیست جواب بدهیم. من همواره گفته ام قرن 21 قرن ایدئولوژی نیست، قرن متدلوژی است یعنی اینکه ما به چه روشی به چه هدفی می رسیم. ما خیلی جاها حتی عقده های خودمان را به عنوان عقیده تحمیل می کنیم و این فوق العاده خطرناک است. در تلویزیون آموزش می دهیم «بی خیال». چرا «بی خیالش»؟ زندگی همه اش خیال است. یا در برنامه یی می گوید می زنم تو مخت. مخ برای زدن نیست، برای فکر کردن است. این چه طرز برخورد با مخ است؟، زبان ابزار تنظیم رفتار است. این فاصله را چه کسی آفریده است؟ چرا این گونه است؟ چرا محتوای آموزش در یک ده با مثلاً محلات اعیان نشین تهران هم سطح است؟ می تواند هم سطح باشد؟،

- از نگاه شما تربیت شهروندان، فله یی است نه هوشمندانه و سیستماتیک؟

تند نرویم، من فکر می کنم هوش هست، شعور نیست. آنچه مهم است شعورمندی نیست.

- در رفتارهای اجتماعی شهروندان هم این مساله قابل تعمیم است؟

بالاخره نطفه اش، اتم و مولکولش همین است. مدرسه سهمی دارد، صداوسیما یک سهم و خانواده هم همین طور. بنابراین آنچه مدنظر شماست چند عاملی است.

- در گذشته مباحثی مربوط به تهاجم فرهنگی مطرح می شد. از سویی شما گفتید نباید خوراک فرهنگی را مانند کنسرو تحویل مردم بدهیم. این مساله تهاجم فرهنگی و کنسرو فرهنگی قابل جمع است؟

اینها همه جمع اضداد و پارادوکس است.

- و با این اضداد می توان به توسعه امیدوار بود؟

اساساً معنی توسعه برای من این است؛ تحریک پذیری، تحلیل محرک و پاسخ متناسب به تحریک. کشور یا شخص و گروهی که بتواند این مساله را تحلیل کند و پاسخ متناسب را ارائه کند، این فرد، کشور یا گروه توسعه یافته است. کسانی که توسعه یافته هستند در سکوی آینده نشسته، به حال نگاه می کنند.

- ما از سکوی حال به گذشته نگاه می کنیم؟

ما حرف می زنیم اما سخنی نمی گوییم. تورم زبانی داریم و از زبان سوء استفاده می کنیم. زبان یعنی فرهنگ. آن وقت این زبان دارد در صداوسیما کار خودش را می کند. فرهنگ کنسرو نیست. باید روح زمانه را در فرهنگ بدمیم.

- آقای دکتر، این همه درباره مسائل و مشکلات مربوط به رفتارهای ایرانیان سخن گفتیم، شما برای درمان این مسائل چه پیشنهادهایی دارید؟

باید مدارس را بزرگ و خانه ها را کوچک کنیم. باید ارتباط بین خانواده و مدرسه در انتقال دانش و فناوری و تسهیل رفتار علمی تر و محکم تر باشد. بستر فرهنگی باید آماده شود. دیگر پیشنهادهای من در حوزه اصلاح کتاب ها است. ساختار کتاب ها باید عوض شود. یکی دیگر از حوزه هایی که باید اصلاحات روی آن انجام بشود آموزش دهندگان است. بایستی آموزش دگرگون شود و متدولوژی در آن محور قرار بگیرد. اصل «با چه روش چه چیزی را» باید در ذهن جا بیفتد.

شعار بس است. شعور باید همگانی شود. اگر قرار است در مورد رفتار پژوهشی انجام شود، باید بی طرفانه باشد، اگر امروز جوانی به انحراف می رود، علت طاغوت نیست چون 30 سال است که از طاغوت گذشته است. باید رفتار خودمان را بررسی کنیم که چه کرده ایم که این جوان منحرف شده است. دیگر ریشه همه انحرافات در خارج و در طاغوت نیست. همه اش از امپریالیسم نیست. باید بررسی کنیم حتی اگر او توانسته تاثیر بگذارد ما کجا ضعف داشته ایم که او توان اثرگذاری پیدا کرده است.

نکته دیگر اینکه سیستم ذهنی ما قبیله یی است در حالی که زندگی ما شهروندی است. بنابراین باید برنامه ریزی ما طوری باشد که مغز اجتماعی رشد کند.

- آیا این روند به نفع رشد مغز اجتماعی آغاز شده است؟

متاسفانه همه می خواهند گلیم خودشان را از آب بکشند. متاسفانه آن گونه که ما مشاهده می کنیم فردگرایی - اگر به فرد برسد - خیلی قوی است. بعد شهروند آجر روی آجر گذاشته پول تولید می کند. زمین گران می شود، این فاجعه است. باید کار انسان پیشرفت کند، جامعه از لحاظ تئوری سیستم ها اثرگذار و اثرپذیر است. آنچه مهم است داشتن یا بودن است چون وقتی در روزمرگی گیر کردم فکری برای پس فردا ندارم.

- اکنون این گونه ایم؟

بله، متاسفانه در روزمرگی غوطه وریم. «این نیز بگذرد» این حرف مزخرفی است. این نیز نگذرد. چرا ما باید تسلیم سرنوشت شویم؟ ما باید در سکوی آینده بنشینیم و حال را نگاه کنیم تا بتوانیم فردایمان را بسازیم و حل مساله کنیم چون زندگی سراسر حل مساله است. باید ببینیم مساله ما در آینده چیست؟،

- اما ما ترجیح می دهیم صورت مساله را پاک کنیم؟

بله به مساله بنزین نگاه کنید. 70 میلیون بشر در این کره خاکی به اندازه یک میلیارد چینی بنزین مصرف می کنند. یا جوانان را به خاطر پوشش شان تنبیه می کنیم. به جای پوشش ملی برای کوشش ملی در حل مساله چه کرده ایم؟، شما نگاه کنید جوانان را به چه شکلی تنبیه می کنند. جوان آفتاب مهتاب ندیده را می برند بازداشتگاه، کلی اطلاعات می گیرد از خلاف، باید به جوان ها عشق ورزیدن را یاد بدهیم. تعلق به خاک را آموزش دهیم نه اینکه چنان رفتار کنیم که این پرسش را مطرح کند که من چرا در این کشور به دنیا آمده ام. برای من مهم تر از هر چیزی غنی سازی فکر انسان ها است. عوض اینکه مغزها کینه و نفرت واقعیت گریزی و غفلت را غنی سازی کنند باید از عشق و محبت، از یک انگیزه بنیادی برای ساختن و از همه مهم تر بعد زیباشناسی بهره ببرند. زیبا ببینید چون قشنگ زیبا نیست، زیبایی، حل مساله است. عملکرد مثبت زیبا است. به قول ویکتور هوگو دو گروه می توانند جهان را تغییر بدهند؛ آنها که رنج می برند باید چاره یی بیندیشند و آنها که می اندیشند رنج می برند. روی این اصل ما از چه چیزهایی رنج می بریم که باید تغییرشان بدهیم؟ بینش و بستر فرهنگی باید عوض شود. دانش باید با وجدان اجتماعی باشد. باید با نظر مردم برای مردم جلو برویم.